جدول جو
جدول جو

معنی شش میل - جستجوی لغت در جدول جو

شش میل
گیلانشاه بزرگ، نام پرنده ای مهاجر و ساحل زی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ)
دهی از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوب وتوتون و سکنۀ آن 500 تن و آب آن از چشمه های متعدد است. ساکنان آن از طایفۀ ولدبیگی در دو محل نزدیک به هم واقع شده اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کنایه از شش تن امیرزادگان دقیانوس است که از وی گریختند و در غاری پنهان شدند و اصحاب کهف آنانند:
کرده از بهر رهبری شش میر
گربه ای را نبی سگی را پیر.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام یکی از رودخانه های فارس. آبش شیرین و گوارا، آب چشمۀ شش پیر وچشمۀ تنگ آب سرد، در نزدیکی قریۀ شهداء اردکان ممزوج به رود خانه شش پیر گردد. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
اسم بیخ نباتی است که در دیرالغرباء بلاد مصر یافت می شود و ستبرتر از انگشتی و بیمزه و مایل به زردی و جهت استسقای زقی مجرب دانسته اند و گویند بدون کرب و مشقت اخراج زرداب می کند. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه). شش دنب. شش رنب. رجوع به شش دنب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
قسمی تپانچه دارای شش لولۀ گردان و به هر یک تیری. آلتی آچلان. طپانچه. رولور1. حاجت. (یادداشت مؤلف). سلاح آتشی کوچک دستی که جای شش فشنگ دارد
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ مَ هََ / هَِ)
ششماهه:
شاخ چو مریم از صفت عیسی شش مهه به بر
کرده بسان مریمش نفخۀ روح شوهری.
خاقانی.
رجوع به ششماهه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ خَ / خِ)
به شش میخ استوار کرده. (یادداشت مؤلف) ، سخت. محکم. (یادداشت مؤلف). سخت استوار.
- شش میخه کردن کاری را، سخت استوار کردن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَهْ)
مخفف شاه پیل. شاه فیلان. فیل بزرگ. (فرهنگ فارسی معین) :
پیل در گل مانده را شه پیل باید تا کشد.
؟ (از مجموعۀ مختصر امثال).
، به اصطلاح شطرنج، رخی که در قلعه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مرکّب از: بی + میل، بی انحراف. بی گردش بسوئی. بی چفسش، زن حائض. (از آنندراج)، حایض و زن حایض ودشتان. (ناظم الاطباء)، حائض. (یادداشت مؤلف)، دشتان (اصطلاح زرتشتیان)، عادت دیده. خون دیده. عذردیده
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
بتکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش میخه
تصویر شش میخه
مستحکم کردن امری را استوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه پیل
تصویر شه پیل
شاه فیلان، فیل بزرگ، (شطرنج) رخی که در قلعه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
على مضضٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
Disinclined, Jaded, Reluctantly, Unwilling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
peu disposé, las fatigado, à contrecœur, réticent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
ไม่เต็มใจ , เหนื่อย , อย่างไม่เต็มใจ , ไม่เต็มใจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
reacio, cansado, de mala gana
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
несклонный , усталый , неохотно , нежелающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
unwillig, erschöpft, widerwillig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
неохочий , втомлений , неохоче
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
niechętny, zmęczony, niechętnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
不愿意的 , 疲惫的 , 勉强地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
relutante, cansado, relutantemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
riluttante, stanco, riluttantemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
بے رغبت , تھکا ہوا , بے دلی سے , بے رغبت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
niet geneigd, moe, met tegenzin, onwillig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
অনিচ্ছুক , ক্লান্ত , অনিচ্ছাকৃতভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
asiyejiunga, uchovu, kwa kutokusudia, asiye na hamu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
isteksiz, yorgun, isteksizce, istekli olmayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
내키지 않는 , 피곤한 , 마지못해 , 내키지 않는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
気が進まない , 疲れた , 嫌々ながら
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
חסר רצון , עייף , באופן חסר רצון , לא רוצה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
अनिच्छुक , थका हुआ , अनिच्छापूर्वक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
enggan, lelah, dengan enggan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی